مهد عسل بهشتي براي نوگلها

داستانی از کودکی امام حسین(ع)

1391/9/3 12:51
نویسنده : سعید وزیرزاده
22,621 بازدید
اشتراک گذاری

 

این هفته و در دهه اول محرم همه نوگلای مهد ما با زندگی امام حسین (ع) و هدف ایشان و یاران بزرگوارشون آشنا شدن

عزاداری هم کردیم که عکس های اونارو توی پست های بعدی براتون میارم

توی این پست هم یه داستان از شیرین زبانی امام حسین(ع) در دوران کودکیشان براتون از کتاب زندگینامه 14 معصوم باب معصوم پنجم انتخاب کردم و آوردم که امیدوارم خوشتون بیاد

پس ادامه مطلب رو با هم می خونیم...

 

امام حسین ( ع ) در دوران کودکی پای منبر رسول خدا ( ص ) می نشست و هرآنچه را که پیامبر ( ص ) می فرمود ، حفظ کرده ، در خانه به مادرش فاطمۀ زهرا ( ع ) باز می گفت .

 

روزی مادر برای حسین ( ع ) صندلی آورد و حسین ( ع ) را بر آن نشاند و فرمود : « خوب پسر جان ! حالا مثل پدرم موعظه کن . » او هم آ«چه را که رسول خدا ( ص ) در مسجد فرموده بود با همان لحن و حالت بازگو کرد .

 

حضرت فاطمه ( ع ) روزی شیرین زبانی حسین ( ع ) را برای پدرش تعریف کرد و پیامبر ( ص ) را علاقه‎مند ساخت تا صدای حسین ( ع ) را که مانند پدربزرگ سخن می گوید ، بشنود .

 

پیامبر ( ص ) فرمود : « فکر می کنم با دیدن من خجالت بکشد . »

 

قرار شد پیامبر ( ص ) در جائی مخفی شود و آن وقت از حسین ( ع ) بخواهند ، مانند پیامبر ( ص ) سخن بگوید و موعظه کند .

 

پیامبر ( ص ) پشت پرده پنهان شد ، حسین ( ع ) شروع به سخنرانی کرد . اما بر خلاف همیشه دچار لکنت زبان شد . او که متوجه تعجب مادر شده بود ، گفت : « مادر جان ! تعجب نکن . اگر زبان در دهانم خوب نمی چرخد ، علتش اینست که در پشت پرده شخصی پنهان شده که اگر تمام سخنوران عالم جمع شوند ، در پیش او زبانشان بند می آید .»

 

پیامبر ( ص ) با شنیدن این سخن از پسِ پرده بیرون آمد و حسین ( ع ) را در آغوش گرفت و دستش را زیر چانۀ حسین ( ع ) برد و سه مرتبه بر لبهای فرزند شیرین زبانش بوسه زد و فرمود : « بابا به قربان شیرین زبانیت برود . »

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)