مهد عسل بهشتي براي نوگلها

آیا می دانستید؟...( هر ضرب المثلی داستانی دارد)

1392/2/27 22:25
نویسنده : سعید وزیرزاده
677 بازدید
اشتراک گذاری

 

بچه ها جون می دونین مثل چیه؟

ضرب المثلها جمله هایی کوتاه و پندآموزند

که در مواقع خاص بیان می شن تا جای توضیح بیشتر رو بگیرن

هر مثل داستانی داشته و این دفعه ما می خوایم داستان یه ضرب المثل رو براتون تعریف کنیم

6

داستان مثل قوز بالاقوز

این شما و این داستان در ادامه مطلب...

 

يكي بود،يكي نبود، غير از خدا هیچ كس نبود.

    در يك روستاي كوچك دو پيرزن در همسايگي هم رندگي مي­كردند.هر دو پيرزن دو قوز در پشتشان داشتند كه زندگي را برايشان سخت كرده بود. تا اينكه يك روز صبح پيرزن اول كه ريحان نام داشت بقچه اش را بست و به طرف حمام به راه افتاد.

 در راه حمام سر و صداي شادي از پشت ديوار بلند شنید. پيرزن با خوشحالی شروع به چرخاندن دستمال در هوا کرد.

كساني كه مراسم حضور داشتند با ديدن پيرزن خوشحال شدند و او را به داحل مراسم دعوت كردند و گفتند:امروز عروسي پسر ديو است. به خاطر اين شادي كه تو درحق ما كردي، هر آرزويي كه داري بگو تا بر آورده كنيم.

پيرزن گفت: روله هيچ آرزويي در دنيا ندارم مگر اينكه اين قوزم برداشته شود.

ديو بزرگ با گفتن «هچي هچي» قوز او را برداشت و پيرزن مثل يك جوان شاداب به طرف خانه راه افتاد .

  در راه،به پيرزن همسايه برخورد كرد. پيرزن همسايه گفت: فلاني، قوزت را چكار كردي ؟

 ريحان تمام ماجرا را تعريف كرد.

پيرزن دوم عجله عجله بقچه اش را بست و به طرف حمام راه افتاد.

در راه در پشت همان ديوار ديد كه صداي ساز و چمرو عزاداري بلند است. پيرزن از بس هول بود نفهميد كه اين صداي ساز و دهل نيست و شروع كرد به رقص كردي و چوبي!!

 رئيس ديوها از ديدن اين ماجرا متأثر شد و او را به داخل دعوت كرد و گفت: آهاي پيرزن چه آرزويي داري؟

 پيرزن با عجله گفت: خدا خيرت دهد اين قوزم را بردار.

 ديو بزرگ گفت: كارت نباشد الان كاري مي­كنم از زندگي پشيمان شوي.

او "هچي،هچي" كرد و گفت: يك قوز برود روي قوز ديگر پيرزن!

پیرزن بعد از ديدن خود گفت: خاك بر سرم! قوزم برداشته نشد هيچ، قوز بالا قوزشد.

 ديو گفت: حقت است!تا از اين به بعد در عزاداري پسر ديو نرقصي و شادي نكني!

 

راوي:پرياقمرپور-كرمانشاه....از وبلاگ حکایه در بلاگفا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)