مهد عسل بهشتي براي نوگلها

آهو کوچولو دیگه اسراف نمی کنه!

1391/2/14 12:18
نویسنده : سعید وزیرزاده
1,759 بازدید
اشتراک گذاری

 

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود

توی یک جنگل سبز آهوخانم با 2تابچه اش زندگی می کردند.

456

عسلکهای من، هر وقت که آهو خانم برای بچه هایش غذا تهیه می کرد و می آورد که بین آنها تقسیم کند یکی از بچه هایش، که اسمش دم قهوه ای بود، میگفت :

من بیشتر می خوام، باید بزرگتره رو بدین به من.

32

آهو خانم می گفت : آخر عزیز دلم باید به اندازه ای که می توانی بخوری ، و برداری اگر بیشتر برداری نیمه خور و اسراف می شود .

 

ولی آهو کوچولو گوشش بدهکار نبود . یک روز که با برادرش د نبا ل رنگین کمان می گشت تا سر رنگین کمان را پیدا کند و بگیرد ، ...

ادامه مطلب...

 

 

یک روز که با برادرش د نبا ل رنگین کمان می گشت تا سر رنگین کمان را پیدا کند و بگیرد ، یک سبد میوه که شاید انسانها آنجا ، جا گذاشته بودند را دید که ریخته شده روی زمین .

45 

طبق معمول از برادرش جلو زد و گفت: گنده ترین میوه مال منه و یک گلابی بزرگ را با پوزه خود (دهان ) به سمت خود کشید و یک گاز زد و سیر شد وبقیه اونو  آن را پرت کرد اون طرف و حتی وقتی داداشش گفت میشه از بقیه اش هم استفاده کرد به روی خودش نیاورد و رفت سراغ بازی . بقیه ی میوه ها را بعد از بازی برای آهو خانم بردند خونه.

56 

حالا بشنوید از آهو خانم که داشت لانه اش را تمیز می کرد دید لاک پشت ها دارند یک پرستوی بیمار را می برند

325464

 

 

گفت : صبر کنید این پرستو دوست بچه های من است چه اتفاقی افتاده گفتند : او بیمار است و دکتر لاک پشتیان گفته : اگر گلابی بخورد مداوا خواهد شد.

456 

آهو خانم گفت هر طور که شده برایش گلابی پیدا می کنیم لطفا او را به لانه ی ما بیاورید. بچه های آهو خانم آمدند هوا تاریک شده بود. آهو خانم سبد میوه را که دید گفت : توی میوه ها گلابی هم هست گفتند: نه، فقط یه دونه گلابی بود اما بقیه میوه ها هست. آهو خانم گفت : پرستو اگر گلابی بخورد مداوا می شود .

 

دم قهوه ای ناراحت به خواب رفت در خواب یادش اومد به روزهایی که با پرستو توی جتگل بازی می کردن.

123

 

 

بعد گلابی را که نیمه خور کرده بود دیدکه گریه میکند به او گفت چرا گریه می کنی ؟ گلابی جواب داد : تو مرا به دور انداختی در حالی که می توانستم مفید باشم و بعد این شعر را به دم قهوه ای یاد داد :

گلابی تمیزم                                     همیشه روی میزم

اگر که خوردی مرا                               نصفه نخور عزیزم

خدا گفته به قرآن                              همان خدای رحمان

اسراف نکن تو جانا                                 در راه دین بمانا

آهو کوچولو صبح زود بیدار شد.یه فکر خوب به سرش زده بود.

45

 

  با برادرش به جنگل رفت و به دنبال گلابی گشت . گلابی که نصفه خور کرده بود را پیدا کردند آن را در آب چشمه شستند و برای پرستو آوردند . وقتی پرستو گلابی را خورد نجات پیدا کرد و چشمانش را باز کرد و از آهو کوچولو تشکر کرد که جانش را نجات داده بود

486

 از آن به بعد دم قهوه ای دیگر اسراف نمی کرد و فریاد نمی زد زیاد می خواهم گنده می خواهم و حالا او می داند اسراف وهدر دادن هر چیزی بد است و خدا اسراف کاران را دوست ندارد . مامان دم قهوه ای هم خیلی ازش راضیه و بیشتر از همیشه دوستش داره.

 546

قصه ی ما به سر رسید اسراف کار به بهشت نرسید.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)