مهد عسل بهشتي براي نوگلها

داستانی از کودکی امام حسین(ع)

  این هفته و در دهه اول محرم همه نوگلای مهد ما با زندگی امام حسین (ع) و هدف ایشان و یاران بزرگوارشون آشنا شدن عزاداری هم کردیم که عکس های اونارو توی پست های بعدی براتون میارم توی این پست هم یه داستان از شیرین زبانی امام حسین(ع) در دوران کودکیشان براتون از کتاب زندگینامه 14 معصوم باب معصوم پنجم انتخاب کردم و آوردم که امیدوارم خوشتون بیاد پس ادامه مطلب رو با هم می خونیم...   امام حسین ( ع ) در دوران کودکی پای منبر رسول خدا ( ص ) می نشست و هرآنچه را که پیامبر ( ص ) می فرمود ، حفظ کرده ، در خانه به مادرش فاطمۀ زهرا ( ع ) باز می گفت .   روزی مادر برای حسین ( ع ) صندلی آورد و حسین ( ع ) را بر آ...
3 آذر 1391

شعر کودکانه:" زندگی آپارتمانی"

  این هفته واحد کار انواع خانواده ها و انواع مسکن رو داشتیم بچه های پیش دبستانی ماکتهای زیبایی از انواع مسکن بسته به نوع محل زندگی اقوام مختلف درست کردند مثل: خونه های با سقف شیروانی مخصوص مناطق بارانی خونه های آپارتمانی مخصوصو مناطق شلوغ شهری خونه های روستایی خونه های عشایری و محیط اطراف هر ماکت رو بر طبق فضای اونجا تزیین کردن که این ماکتهای قشنگ رو می تونید توی نمایشگاه مهد ببینید به همین بهانه توی این پست برای کوچولوهای مهربونمون یه شعر آوردیم شعر زندگی آپارتمانی از آقای عباسعلی یونسی در ادامه مطلب ...   داداش من خوابیده است لطفا کمی آهسته ت...
16 آبان 1391

به بهانه آمدن فصل پاییز

  هر فصلی یه نشونه داره بهار با شکوفه های قشنگش تابستان با میوه های ر ن گارنگ شیرینش پاییز با برگهای خشک و خش خشی و زمستان با سوز و سرما و برف سپید اما... پاییز اومد و به یاد شعر دوران کودکیمون که می گفتیم پاییزه٬پاییزه٬برگ درخت میریزه هواشده کمی سرد روی زمین پر از برگ ابر سیاه و سفید رو آسمون رو پوشید دسته دسته کلاغا میرن به سوی باغا همه میگن به یک بار قار و قار و قار وقار یه شعر برای یکی از سمبل های این فصل یعنی آقا کلاغه توی ادامه مطلب گذاشتم که برای کوچولوهای عزیز بخونیدش     رنگی و گ...
2 مهر 1391

دقت کن، پیدا کن

  فصل تابستونه و همه خانواده ها سعی می کنن بیشتر دورهم باشن امیر کوچولو هم با خانواده اش برای گردش رفته بودن کنار رودخونه و چادر زده بودن امیر کوچولو برای اینکه براش خاطره شیرین این پیک نیک همیشه بمونه، از باباجونش خواست تا ازش یه عکس یادگاری بگیره بابای امیر بعد از اینکه عکس اول رو گرفت، گفت امیر جون، همون جوری وایسا یکی دیگه هم بگیرم، یهو اولی خراب نشده باشه بعد ازچند روز بابا جونش عکسها رو از عکاسی آورد، هر دو تا عکس امیر چاپ شده بود و خیلی هم شبیه به هم بود اما با دقت به اونا می تونی 10 تا اختلاف بینشون پیدا کنی امتحان کن ببین می تونی؟ جواب صحیح رو ...
15 مرداد 1391

چشمه سحر آمیز!

  روزی روزگاری  در یک جنگل بزرگ خرگوش کنجکاوی زندگی می کرد. یک روز، خرگوش کنجکاو درحال دویدن و بازی کردن بود   که به چشمه ای سحر آميز رسید.    خرگوش می خواست از چشمه آب بنوشد که ناگهان...   خرگوش می خواست از چشمه آب بنوشد که ناگهان زنبوری خود را به خرگوش رساند و به او گفت: از این چشمه آب ننوش. هر كه از اين آب بنوشد كوچك مي شود. اما خرگوش به حرف زنبور گوش نکرد و از آب چشمه نوشید.  خرگوش به اندازه ی یک مورچه، كوچك شد. خرگوش خیلی ناراحت شد و از زنبور پرسيد: حالا چکار کنم؟ خواهش می کنم به من کمک کن تا دوباره مثل قبل شوم . زنبورگفت: من به تو گف...
11 مرداد 1391

بازی برای نو گل هامون

  سلام از این پست سعی می کنیم هر از گاهی یه سری بازی برای بچه های خوب اینجا قرار بدیم خوشحال شدین! شاید مامان باباهای مهربون هم بدشون نیاد کمکشون کنن یا شایدم خودشون بازی رو انجام بدن بازی امروز مربوط به پیدا کردن اختلاف دو تصویر مشابه هست: این دو تا عروسک خیلی به هم شبیه هستن ولی 10 تا اختلاف دارن می تونین پیداش کنین؟ راهنمایی: بچه های عزیز هم به شکلها و هم به رنگ ها توجه کنین چه طور بود؟ جوابو پیدا کردین؟ جواب صحیح رو  توی ادامه مطلب ببینید...   امیدوارم جواب صحیح رو پیدا کرده باشین و از بازی خوشتون اومده باشه اختلاف ها رو ت...
5 مرداد 1391

گردش لاک پشت ها

  گردش لاک پشتها ي كي بود يكي نبود .مامان لاك پشت و بابا لاك پشت تصميم گرفتند كه همراه پسرکوچولوشون به گردش بروند . آنها یه بيشه رو که كمي دورتر از خانه شان بود انتخاب كردند . وسايلشان را جمع كردند و به راه افتادند و بعد از يك هفته به آن بيشه قشنگ رسيدند . ادامه مطلب...   سبدهايشان را باز كردند و سفره را چيدند ولي يكدفعه مامان لاك پشته با ناراحتي گفت : ای وای يادم رفته درقوطي بازكن رو بيارم . بابا لاك پشت به پسرش گفت : پسرم میشه تو برگردی و اون رو بياری؟ لاکی کوچولو اولش قبول نكرد ، ولي بابایی برايش توضيح داد كه ما بدون دربازكن نمي توانيم قوطي ها را باز كنيم و چيز...
3 مرداد 1391

سپیده صبح

  سپیده صبح دوباره سر زد پرنده شب دوباره پر زد   خروس خانه ترانه سر داد وقت سحر را به من خبر داد   بیرون آمدم در هوای باز وضو گرفتم برای نماز   دیدم نشسته گنجشکی زیبا بر روی شاخه، آرام و تنها   جیک جیک می کرد در آن صبح زود گویا که او هم یاد خدا بود   برگرفته از کتاب: ترانه های کودکانه ...
18 ارديبهشت 1391